روستای باغ مهدی سانیج معرفی روستا
| ||
|
چراما ایرانیها پشت سر مسافر آب می ریزیم
هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میکرد. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی که هرمزان در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامیدکننده روبرو شد، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده لشکر اسلام آگاهی داد که هرگاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمر بن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.
پس از این که مسلمانان هرمزان را وارد مدینه کردند لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که عربها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشهای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد «پس امیرالمؤمنین کجاست؟» عربهای نگهبان به عمر اشارهای کردند و پاسخ دادند «مگر نمیبینی، آن امیرالمؤمنین است». عمر از خواب برخاست و پس از گفتگو با هرمزان، فرمان داد او را بکشند.
نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |